بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
مادر نگاه خسته و تاریکت دردا که از غبار کدورت ها آرام خنده می زنی و می دانم تلخ است این سخن که به لب دارم چون شعله ای که شمع به سر دارد شرمنده من به پای تو می افتم (دکتر علی شریعتی)
با من هزار گونه سخن دارد
با صد زبان به گوش دلم گوید
رنجی که خاطر تو ز من دارد
ابری به روی ماه تو می بینم
سوزد چو برق خرمن جانم را
سوزی که در نگاه تو می بینم
در سینه ات کشاکش طوفان است
لبخند دردناک تو ای مادر
سوزنده تر از اشک یتیمان است
مادر بلای جان تو من بودم
اما تو ای دریغ، گمان بردی
فرزند مهربان تو من بودم
دائم ز جسم و جان تو کاهیدم
چون بت تو را شکستم و شرمم باد
با آنکه چون خدات پرستیدم
چون بر دلم ز ریشه گنه باری است
مادر بلای جان تو من بودم
این اعتراف تلخ گنه باری است!!!
Design By : Pichak |